انتظار باران...
این روزها که باران
میهمان آسمان نگاهمان شده...
همه دنبال شانه و چترند
ولی...
باران می بارد
و من!
بی چتر و بارانی ام...
شانه هایم...
تا ندارند...
خیس اند!
خیسِ خیس....
بی ربط نوشت:
گاهی باید بی رحم بود...
نه با دوست...
نه با دشمن...
که با خودت!!!
و چقدر بزرگت می کند٬
آن سیلی که خودت می خوابانی زیر گوش خودت...
+ نوشته شده در جمعه دهم شهریور ۱۳۹۱ ساعت توسط زهـرا
|