تمام راه ظهور تو را با گناه بستم...
تمام راه ظهور تو با گناه بستم...
دروغ گفته ام آقا كه منتظر هستم...
كسي به فكر شما نيست راست مي گويم...
دعا براي تو بازيست راست مي گويم ...
اگرچه شهر براي شما چراغان است ...
براي كشتن تو نيزه هم فراوان است ...
من از سرودن شعر ظهور مي ترسم ...
دوباره بيعت و بعدش عبور مي ترسم ...
من از سياهي شب هاي تار مي گويم ...
من از خزان شدن اين بهار مي گويم ...
درون سينه ما عشق يخ زده آقا ...
تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا ...
كسي كه با تو بماند به جانت آقا نيست ...
براي آمدن اين جمعه هم مهيّا نيست ...
دروغ گفته ام آقا كه منتظر هستم...
كسي به فكر شما نيست راست مي گويم...
دعا براي تو بازيست راست مي گويم ...
اگرچه شهر براي شما چراغان است ...
براي كشتن تو نيزه هم فراوان است ...
من از سرودن شعر ظهور مي ترسم ...
دوباره بيعت و بعدش عبور مي ترسم ...
من از سياهي شب هاي تار مي گويم ...
من از خزان شدن اين بهار مي گويم ...
درون سينه ما عشق يخ زده آقا ...
تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا ...
كسي كه با تو بماند به جانت آقا نيست ...
براي آمدن اين جمعه هم مهيّا نيست ...
پ.ن:حیف که....وگرنه میدونستم چیکار کنم....
+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم شهریور ۱۳۹۱ ساعت توسط زهـرا
|