:"(
چه قد دوسش دارم..
چه قد دلم واسه فانوس سبزای راه برگشت شلمچه تنگ شده...
واسه اون وقتی که برگشتنی مداحیه "آقـــــا "رو گذاشتن و هممون میخ کوب شدیم...
حانیه، سحر، حنا، من، رسول..هممون باهم یهو نشستیم...جلوی سر دره شلمچه که نوشته بود:
"شلمچه بوی چادر خاکی زهرا را میدهد...بوی مادرمان.."
چه قد دلم رزم شب میخواد..
"بشـــــین"های محدثه با اون صدای گرفتش...
دلم برای طلاییه و پرچم سرخ روی گنبدش یه ذره شده..
یادش به خیر...
از ۲هفته قبل جنوب همش میگفتیم : بوی جنوب میاد...
سادات...یادته اون پستتو که خونه ی ما...آه..:"(
دلم برا حموم جنوب تنگ شده:)یاته تشت تشت رو سر مخلص و سحر آب میریختیم و میخندیدیم؟:)
کی گفته جنوب افسردگی میاره؟چرا همه طرزه فکراشون انقد غلطه؟..
دلم ی دونه دیگه از اون عـــــلی عـــــلی اون تکاورا میاد...
یه دونه از اون شعرای تو اتوبوس با حاج آقا..
یه شب ۱۴ دیگ...که ماه کامل باشه و رو به روت کربلا...روی خاکای شلمچه بشینیمو...
دلم لک زده واسه تک تک لحظه های جنوب...
خدا کنه لایق باشیمو بریم سال بعد...
همیشه یهو دل آدم یه چیزی میخاد که شدنی نیست...مثل الان..
...
پنجره زیباست اگر بگذارند...
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند...
من از اظهار نظر های دلم فهمیدم...
عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند...
.
.
.
+دلــــــــم...کربلا....:(
پرچم سرخ گنبدت...دیوونم کرد...
یاد شش گوشه ی ضریحت..بی خونم کرد...