شلمچه قطعه ای از بهشت...
زان همه شور و حال و سرمستي هيچ پيدا نمي شود در شهر
دل من در شلمچه جا مانده است به كجا مي بريد خشمم را ؟
چند سالي است بسته ام بر شهر پرده اشتياق چشمم را
لهجه شهر را نمي فهمم ، شهر با من سخن نمي گويد
گفتگوها چقدر كم رنگند ، كسي از درد من نمي گويد
كسي از خود چرا نمي پرسد چيست اين استخوان پوسيده
نقش بند كدام خاطره است اين به قنداق زخم پيچيده
من به شوق تو آمدم مادر ، بس كه در خاك جستجو كردي
روز و شب در قنوت و سجده خود بازگشت من آرزو كردي
مادر ! آنجا ولي چه حالي داشت بچه ها در زمان رها بودند
منتشر در خيال گرم زمين در دل كهكشان رها بودند
چون شب حمله ، هرشب آن وادي ميزبان حضور زهرا بود
كربلا تا شلمچه نبض زمين بي قرار عبور زهرا بود
دوست دارم دوباره برگردم روي آن خاك هاي عشق اندود
معصيت مي چكد زبام غروب پيش اين مردم گناه آلود
مثل موجي به خويش مي پيچم غرق دنياي ناشكيبي خود
شهر غفلت زده در آن سوتر محو سوداي دلفريبي خود
دست ها روي ماشه تشويش مي چكانند بغض صاعقه را
باد در كوچه هاي غيرت شهر مي برد نامه معاشقه را
دل من تنگ مي شود اينجا اي شلمچه مرا ، مرا درياب
يازطوفان شب رهايي ده شهر من را كه مي رود در خواب
*شلمچه جای بازی نیست...
شهر سروهای سر بلند...نخل های نور...لاله های عشق..کوی دلدادگی..ساحل بندگی...کوچه ی زندگی..پلاک آزادگی...*
یا سید الشهدا...
غمم نا تمومه..
حرمت رو به رومه..
همه آرزومه..
بیام تا عتبات..
تا صحن کربلات..
بغضی توی گلومه..
آخه آبــــرومه...
+لحظه ی تلخ جدایی نشود باور من...:"(
چه قد سختــــــه...خدا میدونه..